loading...

صحبتِ جانانه

جـانـَم بگیــر و صحبتِ جـانانه ام ببخـش

بازدید : 1
پنجشنبه 24 بهمن 1403 زمان : 16:21
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

صحبتِ جانانه

بابا...

دلم پر می‌زنه...

ولی دو دقیقه بیشتر طول نمی‌کشه مکالمه ام...

با همین لال قلمی‌که گرفتم، با همین پر شکستگی

من از تو بر نگردم...

یادم نمی‌ره...

روح من به دست باد

توی همون نگاه کردن به صورتهای فلکی حین رانندگی‌های شبانه‌ی شما مونده...

توی همون نفس تازه روی قله‌های کوه نوردی‌های پدر دختری نوجوانی مونده...

بابا...

دلتنگم

و تنها وقتی مادر شدم حال والد به فرزند رو که درک کردم... تونستم قدر شما رو بدونم...

دریای خلیج فارس... رودخانه‌ی نامه‌های جمعه...

دور دورهای بی مقصد طووووولانی توی دشت‌ها کوه‌ها...

پیاده...

سواره...

خدای بابا، بابا را عزتمند بدار، تا ابد،،، بابا را سلامت نگه بدار تا آخر...

نفس تازه‌ی بعد از باران و دنبال تو توی دشت‌ها سوال پرسیدن و جواب شنیدن ...

بابا...

بی نهایت دلتنگم...

سایه‌ی پدر را اگرچه دورم از او بر سر ما حفظ بفرما خداوندانزدیک شدن هم فضل تو و رزق لا یحتسب بنده‌ی تو است

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 2

آمار سایت
  • کل مطالب : 25
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 2
  • بازدید کننده امروز : 3
  • باردید دیروز : 0
  • بازدید کننده دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 8
  • بازدید ماه : 325
  • بازدید سال : 907
  • بازدید کلی : 41567
  • کدهای اختصاصی